مرادی
کرمانی اگرچه نویسندهای است که در حوزه ادبیات کودک و نوجوان قلم می زند،
اما آثار او هم در بین نوجوانان طرفدار دارد و هم در بین برزگسالان.در
نشست نقد و بررسی رمان «آب انبار» علاوه بر نویسنده اثر، محمد یعقوبی
نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر و دکتر فریدون اکبری شلدره عضو شورای علمی
گروه آموزش زبان و ادبیات فارسی فرهنگستان ادب مهمان کافه خبر بودند تا
درباره این کتاب صحبت کنند.نثر
این کتاب با آثار قبلیتان فرق میکند، نثری که شما برای این اثر
برگزیدهاید، نثری قدیمی و شبیه نثر قابوسنامه است، چرا این نثر را برای
داستانتان انتخاب کردهاید؟
داستان
اقتضا میکرد که نثر این طور باشد، مثل فیلم «آرتیست» که کارگردان آن را
سیاه وسفید ساخته است و داستان فیلم اقتضا میکرد که سیاه و سفید باشد، این
داستان هم همینطور بود. به نظرم اگر این فیلم سیاه و سفید نبود اینقدر
برای مخاطب جذابیت نداشت. البته این را هم باید بگویم که در کار نثر نه
مدعی بودم نه فکر میکردم مفید است که واژهای امروزی در آن نباشد.از
سوی دیگر فکر میکنم، اگر مخاطب بخواهد متنی کاملا اصیل و کهن و کلاسیک
بخواند، میرود گلستان سعدی میخواند یا تاریخ بیهقی و داستان حسنک وزیر
را، نمیآید نثر مرادی کرمانی بخواند. من هم خودم را نکشتم و ملزم ندانستم
که متنی دقیقا مانند آنها بنویسم، بلکه سعی کردم گرتهای از نثر قدیمی بنا
به ضرورت بر آن بپاشم که گاهی هم از دستم واژههای امروزی در رفته و در
نثر نشسته است. اما آن طور که بسیاری از خوانندگان کتاب میگویند نثر
شیرینی شده و به دل مینشیند و لبخندی را بر لب میآورد.در
هر حال معجونی است، مانند آبگوشت «متنجنه»ی کرمانیها که در آن برگه
زردآلو، خرمای خشک و مغز گرود و شنبلیله و ترخون و گوجهفرنگی میریزند.
ظاهرا به نظر میرسد که این چیزها را در آبگوشت نمیریزند و اینها به قول
معروف هر کدامش سازی میزند و با هم جفت و جور نمیشوند، ولی وقتی خواننده
این نظریه از پیش تعیین شده را کنار بگذارد و نان را تلیت کند و در آن
بریزد و بخورد ،میبیند عجب چیز خوب و خوشمزه و ترش و شیرینی شده، و چقدر
قوت دارد و عجب معجون نازنینی است. کتاب «آب انبار» هم چنین چیزی شده، خودم
از کتابم تعریف میکنم، همانطور که کدبانوی کرمانی از آبگوشت معجونوارش
تعریف میکند و بستگی دارد به سلیقه خورنده که حتما باید خطر کند. لقمه اول
شاید کمی غیر مترقبه باشد و اخم آدم را درآورد، ولی با لقمههای بعدی و
بعدی ممکن است حالی کند که تا آخر عمر فراموشش نشود. شاید هم لقمه اول را
که خورد و خرما و برگه و زردآلو رفت زیر دندانش بکشد کنار! به هر حال بستگی
دارد به بخت و اقبال پزنده و فیس و عادت و عزیز دردانگی خورنده.محمد یعقوبی:
خیلی خوب است که ما با تبار خودمان به سراغ گذشته برویم. این کاری است
آقای مرادی در این کتاب کرده است. کتابهای او هم برای مخاطب بزرگسال است و
هم مخاطب کودک و نوجوان، و این یکی از ویژگیهایی است که او دارد. باید
بین نویسنده امروز که درباره گذشته مینویسد و نویسنده پنجاه سال پیش
که درباره گذشته نوشته است، فرقی باشد. مهمترین فرق در همین ساحت زبان
است. اگر نویسنده امروز با زبان امروز در ساحت گذشته پا بگذارد، اثرش
متفاوت با آن نویسنده دیروز و فردا خواهد شد.فریدون اکبری:
به نظرم این اثر یک هسته دارد و یک پوسته، اگر بخواهیم از نظر هرمنوتیک
در مورد این کتاب حرف بزنیم باید بگوییم اثری که خلق میشود، دیگر با
مولفش کاری ندارد، آن اثر بعد از مولف حیاتش را ادامه میدهد و در جامعه
تکثیر میشود.پوسته
این اثر، همان است که زنجیره حوادث را در مکتب خانه و شهر نشان میدهد. از
این دید میتوان گفت داستان آب انبار گونهای باز آفرینی سالهای پار و
پیرار نویسنده و آمیختن آن با حکایتی از ادبیات کهن است. این نگاه، داستان
را در سطح، نگه میدارد و همه پویهها و گفتههای اشخاص در معنای برونی
واژهها و کلام دریافت خواهد شد و خواننده به نهان خانه شخصیتها و
لایههای دنیای متن، گام نخواهد گذاشت. در این نوع نگرش، همه چیز به این جا
میانجامد که کودکانی در مکتب خانه دور از چشم مکتب دار با هم بازی
میکردند. یکی برای دست یابی به حلوا، صدای سگ در میآورد و آن دیگری به او
حلوا میداد تا این کار را تکرار کند. معلم مکتب در این میان سر میرسد و
سرزنش و عتاب آغاز میشود. فکر نمیکنید حرف
کتاب، حرف نوجوانان و جوانان امروزی نیست، به هر حال مساله مکتب و قنات و
آب انبار و کودک حلوا فروش و شیخ مکتبدار از دنیای امروزی بچهها حتی
بزرگترها دور است؟
مرادی کرمانی: مساله آب و
خصلتها و خصوصیات آدمها و تکبر و حرص و آز و عزت نفس در هر دوره و زمانی
موضوعی تازه است و خریدار دارد. می دانید من چه کار کردهام در این کتاب؟
بگذارید مثالی بزنم، در گذشته و شاید هم امروز در هر مسجد روستایی، عبایی
قدیمی و کهنه آویزان بود و هر کس هر حرفی داشت - ولو در خصوص اختلافات
خانوادگی، دعوای زمین و آب و ...- که لازم بود گفته شود آن عبا را
میانداخت روی دوشش و حرفش را میزد و عبا را میگذاشت سر جایش. در این
کتاب هم من عبای قدیمی را انداختهام روی دوشم و حرفی زدهام که در عین
قدیمی بودن تاریخ مصرفش نگذشته است. تکبر و خودستایی و خودشکنی و عزت نفس و
از همه مهمتر موضوع و ریشههای کم آبی را از گذشتههای دور مطرح کردم.
ببینید از آب انبارها در گوشه و کنار ایران چه مانده جز ساختمانهایی
خرابه که بچههای امروزی کاربرد و کارکرد آن را نمیدانند، اصلا واژه آب
انبار از فرهنگ عمومی مردم حذف شده. بعضیها هم اسم کتاب مرا به غلط «آب
انار» میگویند. اکبری:
به نظرم مضمون این کتاب درباره تعلیم و تربیت است و کرمانی همان شیخ کتاب
است که بعد از قصههای مجید از تاریکخانههای بسیار گذشته است، مشکش را
به دوش گرفته، و از آب انبار معرفت پایین رفته و آب معرفت نوشیده است.
اما گمان من این است که برای پی بردن به پیام اصلی داستان آب انبار باید از
پلکان آن به زیر رفت تا لایه ی زیرین و خنکای نسیم چهره نواز آن را پس از
بر آمدن و چشم به دنیای بیرون گشودن، به دیده دل درک کرد. از این رو به نظر
میرسد مرادی کرمانی از خاطرهپردازی و روایتگری آمیخته به شوخی و طنز در
قصههای پیشین،عبور کرده است. به فراخور سن و سالش، ژرفای نگاه و پختگی
محتوایی نوشتهاش فزونی گرفته و اکنون او همان شیخی است که پس از آموختن
ادب درس، به تادیب و تیمار داشت نفس چموش درون خود و دیگران به رسم
جوانمردان و فتیان، رو میآورد.از
دید نمادشناسی به زیر رفتن از پلکان آب انبار، میتواند تفسیری از رفتن به
ژرفا و اعماق وجود و ورود به تاریکخانه نهان نهاد آدمی باشد و برآمدن از
پستوی آن، نماد رسیدن به روشنا وآب گوارای زندگی و درک معارف و فضایل
اندرونی و کنار زدن پردههای عادت و غبار تیره دلی.مرادی کرمانی: من
خودم را آن شیخ نمیدانم، اتفاقا خود را آن کودک حلوا فروش میدانم که در
بازار میچرخد و حلوایش را میفروشد. من میخواهم بگویم که من مثل همین
بچهها هستم و آنچه تجربیات کودکیام است، را منعکس می کنم اما در لباسی
دیگر و لهجهای دیگر و آنچه تا کنون نوشتهام خاطراتم است.یعقوبی:
به گمان من موضوع این کتاب، تقابل اخلاق و منطق است. عماد یکی از شاگردان
شیخ مکتبخانه ادای سگ در میآورد تا از الماس شاگرد دیگر مکتبخانه
حلوا بگیرد، ولی شیخ ملامتاش میکند و بچهها به شیخ یادآوری میکنند که
خودش در کلاس گفته که «همه موجودات عالم از جمله انسان نیازمندند. زندگی
به ما یاد میدهد که نیازهای یکدیگر را ببینیم و آنها را روا کنیم» عماد
نیاز داشت که حلوای الماس را بچشد و الماس هم نیاز داشت در ازای دادن
حلوا عماد صدای سگ دربیاورد. نویسنده تا پایان اثر در ظاهر معلوم نمیکند
که این کار بالاخره درست است یا اشتباه. این بحث شبیه بحثیست که این
روزها خیلی بالا گرفته است. اخیرا تصویب شده که اگر کسی بخواهد کلیهاش را
بفروشد منع قانونی ندارد، بحث اینجاست، کسی که پول ندارد و این کار را
میکند آیا حق دارد کلیهاش را بفروشد؟ چون کسی به کلیه نیاز دارد و کسی
هم به پول حاصل از فروش آن،پس فروش کلیه مجاز است؟ آیا همینکه انجام کاری
قانونی شود دیگر مباح است.در
این داستان آقای مرادی، پیداست که شیخ مخالف چنین منطقیست. کودکی که
برای گرفتن حلوا ادای سگ در میآورد از نظر شیخ اشتباه کرده است. ولی در
صفحه 18 کتاب به صراحت آمده که کودکان مکتبخانه همه یکصدا با شیخ
مخالفت میکنند. البته موضوع دیگری هم در این کتاب برجسته است. میل به
تغییر و خودسازی. شخصیتها همه خواهان تغییر و خودسازیاند. این
کتاب نثر سادهای ندارد، از این نظر که ترجمه پذیری این اثر بسیار مشکل
است و به نظر میرسد که بر خلاف آثار دیگرتان این کتاب ترجمه نخواهد شد؟
مرادی کرمانی:
خیلی از آثارم ترجمه شدهاند، بیشترین اقتباس سینمایی و تلویزیونی از
آثار من شده است، ولی من وقتی مینویسم اصلا به این چیزها فکر نمی کنم.
ممکن است چاپ که شد کارگردانی بگوید که این اثر میتواند، فیلم شود.من با
خودم عهد کردهام که به این فکر نکنم که این داستان در کتاب درسی برود،
فیلم شود یا ترجمه شود. این چیزها اصلا برایم مهم نیست. این کارها خیلی
شده است و تازگیاش را برایم از دست داده، به هرحال یک دختر هم می تواند
شوهر نکند و بماند، سر پیری به آدم کمک میکند این کتاب هم میتواند پاسوز
پدرش شود.از
سوی دیگر، وقتی اثری ترجمه میشود، مفهوم منتقل میشود نه نثر و
ریزهکاریهای زبانی، روایت شعر حافظ به نظرم غیر قابل ترجمه است؛ مفهومش
منتقل میشود. بعضی از متون ترجمه پذیر هستند ولی شعرهای حافظ نمیتواند
ترجمه شود چون هم ساختمان پیچیدهای دارد و هم پشت هر واژهاش کلی مفهوم
متناقض و چند پهلو است که فقط در زبان فارسی با آن همه کنایه و تعبیر و
تصاویر زیبا و دلنشین و عمیق قابل ارایه است و در ترجمه همه آنها از دست
میرود.اما خیام ترجمه پذیر است؛ زیرا یک مفهوم کلی دارد که امروز را
غنیمت بشمار. آنها که ترجمه خیام را خواندهاند میگویند که فیتز جرالد
دوباره شعر گفته است. این کتاب هم میتواند مفاهمیش ترجمه شود.هر
اثر درجه یک جهانی که به زبان دیگری ترجمه میشود مثل میوهای است که به
کمپوت تبدیل میشود. یعنی میوه هست اما آن میوه ماهیتش دیگر نیست. اگر کسی
بخواهد این کتاب را ترجمه کند، آرایههایش و شعرهایش را باید کنار بگذارد
و بعید میدانم که این کتاب ترجمه شود، این اثر از آن دختر ترشیدههایی
است که میماند، خانهدار باباست فیلم شدنش هم تقریبا منتفی است مهم هم
نیست.
کتابهای شما زیاد اقتباس شده کدام یک از این اقتباسها را بیشتر دوست دارید؟
مرادی کرمانی: اقبال
بعضی از داستانهایم بلند است و بعضی در ظرف سینما ریخته میشوند. این
مساله اما به بسیاری عوامل بستگی دارد. واقعیت این است که من وقتی فیلمی
را میبینم، به هیچ عنوان به چیزی که نوشتهام، فکر نمیکنم، من سالهاست
که داور جشنوارههای مختلف بودهام شاید یکی از دلایل تصویری نوشتن من این
است که فیلم زیاد دیدهام. من آگهینویس سینما بودم و هر فیلم را ده بار
میدیدم و گفتگوهای بازیگران را حفظ بودم. شاید کمتر نویسندهای باشد که
این قدر سینما در آثارش حل شده باشد. اینها فیلمهایی است که آرزو داشتم
بسازم، ولی آنها را نوشتم. سه چهار قسمت «قصههای مجید» را خیلی دوست
دارم که یکیاش صبح روز بعد است که مجید انشایی مینویسد درباره خدمتگزار
جامعه که مرده شور است، وقتی مردم این صحنه را میدیدند خنده شان را در
سینما دیدم. چند فیلمی که محمدعلی طالبی از داستانهایم ساخته دوست دارم
مثل «چکمه»، «تیک تاک» و «کیسه برنج»، خودم هم قدم به قدم در فیلم شدنشان
حضور داشتم. فیلمی که مهرجویی بر اساس «مهمان مامان» ساخته آنجاها که
تفکر من است مشخص است. اخیرا هم «نازبالش» در قالب یک سریال 26 قسمتی توسط
مسعود صفوی ساخته میشود که سه بعدی است. در پروسه فیلمسازی با شما مشورت می شود؟
من
دو شرط دارم یکی این است که خودشان فیلمنامه را بنویسند؛ زیرا من میگویم
که من هر چه میخواستم بنویسم در این کتاب نوشتم، نمیتوانم حرفم را
تکرار کنم. دوم این که فیلمنامهنویس حق دارد که هر جا را میخواهد عوض
کند، ولی در پایان باید بدهد من بخوانم. بیشتر دوست دارید با کدام کارگردان کار کنید؟
من
دوست دارم با همه کار کنم، پوراحمد را به شکل شخصی دوست دارم چون با
هم دوستی خانوادگی هم داریم. با بیشتر کارگردانهایی که کارکردهام مشکلی
نداشتم. روی همین حساب شما حتی یک جمله نمیبینید که علیه آنها و کارشان
نوشته یا گفته باشم.نوع زندگی شما چه تاثیری روی آثار هنری تان داشته است؟
این
را باید دیگران بگویند. من هیچ چیزی ننوشتم که زندگی من نباشد، بیشتر از
هر نویسندهای به زندگی خصوصی خودم نوک زدم. پرویز دوایی برایم نامهای
نوشته بود و گفته بود که زندگی تو خیلی دراماتیک است، ولی زندگی من همین
بوده است. برای شناخت یک درخت باید میوهاش را خورد یعنی باید نوشتهها را
خواند.آثار جدیدتان نسبت به قبلیها ضعیف نشده است؟ قبلا گفته بودید که شما هم مثل فوتبالیستها باید کفشهایتان را آویزان کنید؟
هیچ
وقت خود را تکرار نکرده و نخواهم کرد. همه آثارم را دوست دارم، برخی را
بیشتر و برخی را کمتر، حالا این اعتماد به نفس است یا خودستایی، نمیدانم
اما این را به جرات میگویم که بابت هر جملهای که مینویسم جان میکنم. کم
مینویسم و زیاد پاره میکنم و دور میریزم .از نوشتن هیچ یک از
نوشتههایم هم احساس شرمندگی و پشیمانی نمیکنم. به قول معروف آثار یک
نویسنده مثل فرزندانش میمانند که یکیاش درس میخواند و میرود دکتر
میشود و یکی دیگر در نهایت توپ جمع کن میشود. او تقصیری ندارد او فقط
آنها را خلق کرده و همت خودش را کرده است. هر اثر هنری که از نویسنده یا
هنرمندی شاخص شده است، مثل درخت بزرگی بوده که آثار دیگرش را پوشانده است.
وقتی میگوییم هدایت، داستان «بوف کور» یا «داش آکل» او یادمان میافتد
در حالی که آثار شاخص دیگری هم دارد، هر کس یک دو اثر شاخص دارد. این
موضوع هم حسن دارد هم عیب. حسناش این است که تا وقتی چنین چیزی نداشته
باشد و میان مردم نرفته باشد به هیچ عنوان نمیتواند آثار دیگرش را هم
بفرستد، در مورد من همه میگویند «قصههای مجید«. کتاب جدید هم که منتشر
میکنم، وقتی میخواهند آدرس بدهند با «قصههای مجید» مقایسه میکنند، در
حالی که کتاب «آب انبار»هیچ شباهتی با آن ندارد و اگر اسم مرا از روی این
کتاب بردارند کسی نمیتواند بفهمد مال من است. این حسن کار است که آدم
اثری داشته باشد و به میان مردم برود اما عیبش در این است که اینها
آنقدر بزرگ میشوند و آنقدر سایه دارند که دیگر بقیه نمیتوانند رشد
کنند. کتاب «شما غریبه نیستند» فیلم نشده اما جان کنده تا به چاپ هفدهم
رسیده است، آن کارهایی که برای مجید کردهاند و لوساش کردند برای این
کتاب اتفاق نیفتاده است، تقصیر من نیست، این مردم هستند که اثری را انتخاب
میکنند، عدهای هم حق دارند، می گویند که آثارت ضعیف شده، شاید به این
خاطر باشد که هنوز مزه «قصههای مجید» و «شما که غریبه نیستید» زیر
دندانشان مانده است و فکر میکنند بعد از مجید باید قصههای اکبر، حسین و
فریده بنویسم، اما این کار من نیست.اکبری: من
با این صحبتهای شما به آن تحلیلهای روانشناختی خودم به متن ایمان
میآورم؛ زیرا آثار شما از «قصههای مجید» تا امروز فراز و فرودهای شخصیتی
و رفتن به آن تاریکخانه آب انبار و برگرفتن دلوی از آن آب معرفت را
دارد. قصههای مجید شخصیتاش همان کودک حلوا فروش است که در درازنای زمان و
در سیر آن پلکان شده شیخ، الان شما در کلام به این موضوع اشاره میکنید
به بیانی دیگر من این اثر را در میان آثار دیگر یک اثر چند لایه میبینم و
فکر میکنم زمان لازم است برای واکاوی لایههای زیرین متن. شاید نویسنده
این را انکار کند ولی به این قابلیت رسیده که صاحب نهانیها است و اوج
قدرت این اثر هم در متن در درونمایه است. یعقوبی: شما
اشاره کردید که شیخ میتواند مرادی کرمانی باشد، ولی خود نویسنده گفت که
من کودک حلوا فروش هستم میخواستم بگویم که در واقع این دو یکی هستند، شیخ
اتفاقا خیلی کودک است و بچهها وقتی با او حرف میزنند او را دوم
شخص خطاب می کنند.مرادی کرمانی: اینها
یک کودک درونی دارند که بعضی اوقات بیرون میزند که همه شخصیتها این
کودک درون را دارند حتی حاکم هم دارد. مدام در حال کوچک کردن ظاهر خود
هستید که از درون خود را بزرگ کنند و نگاه دیگران را به بازیچه بگیرند.شما این اثر را بازآفرینی میدانید یا بازنویسی از متن قابوسنامه؟
مرادی کرمانی: به
نظرم نوعهای فراوان داریم. ما در کار بازنویسی و بازآفرینی میتوانیم یا
شناوری کنیم یا شناگری. اگر شناور شویم آنچه نوشته شده را منتقل میکنیم و
تنها واژهها را ساده میکنیم، مثل کاری که مهدی آذر یزدی کرده است که در
نوع خودش بسیار ارزنده و درست و قابل اعتنا و احترام است. اما اگر بخواهیم
شناگر باشیم، آن رودخانه، سرنوشت برگ را تعیین نمیکند، ماهی ریز حرکت
میکند و حتی خود را از روی آبشار پرت میکند او شناگر است. دقیقا در
بازآفرینی این اثر همین اتفاق افتاده است. مثلا همه قصههای شکسپیر یا
فردوسی قدیمی هستند، ولی آن را با شناگری بازآفرینی میکنند یعنی جایی
است که این قصه ها را بر میداری و به آن نفس میدهی مثلا یک هسته هندوانه
کسی از جایی پیدا میکند و می کارد و آب میدهد، هندوانهای که در میآید
دیگر آن هندوانه اولیه نیست، اما در حقیقت تخم آن چیزی است که از گذشته
در آمده، این آثار هم همین طور است.یعنی فقط باید شناگری را بلد باشی تا بتوانی حرفت را در این قالب بزنی.
اکبری: ما
میان بازنویسی و بازگردانی تمیز قایل هستیم، بازآفرینی وارد عرصه هنر
میشود، جانمایه این کتاب حکایت قابوسنامه است و خمیره داستان جوانمرد
پیشگی است، آدمها خرد میشوند تا به والایی برسند، اما این اثر بازآفرینی
است. ما امروز خلاقیت را این طور تعریف میکنیم، انسجام و ترکیب نو از
ابزار موجود چیزی از آسمان افتاده نیست، اما با نوآوری ترکیب و بافت جدیدی
از آن را ایجاد میکنی که همه میگویند که دیگر آن نیست. دراین اثر ما
این طراوت و تازگی را میبینیم به گونهای که داستان قابوسنامه دیگر
فراموش میشود کسی آن را دیگر نمیبیند؛ زیرا آنجا آمیزهای از نگاه نو و
ظرافت بیان دیده میشود. چیزهایی که این اثر را قدرت تحلیل میبخشد خوب
دیدن، توجه به حواس ظاهر، دقت نظر و بهرهگیری از تمثیل و داستان در
داستان آوردن است. او در این اثر غیر از داستان اصلی چهار داستانک را هم
در دل اثرش به کار برده است؛ یعنی همان شیوهای که مولانا در مثنوی به کار
برده است. بنابراین بازآفرینی قلمرو هنر است و قدرت نویسنده را نشان
میدهد.یعقوبی:
آقای مرادی در بازنویسی به فرم و ماهیت منبع اقتباس وفادار است.
داستانک قابوسنامه به اقتضای زمان نگارش آن فاقد شخصیتپردازی و
حکایتوار است. بر همین اساس در داستان آقای کرمانی هم خبری از روانشناسی
شخصیتها نیست. نویسنده همان تکنیک حکایتنویسی را در نگارش بهکار
میگیرد.مرادی کرمانی: نیما
میگوید برای اینکه خانهای نو بسازیم خانه قدیمی را ویران میکنیم و با
مصالح و گچ و آجر آن با نقشهای امروزی خانهای جدید میسازیم این بسیار
تعبیر قشنگی است.
داستان اقتضا میکرد که نثر این طور باشد، مثل فیلم «آرتیست» که کارگردان آن را سیاه وسفید ساخته است و داستان فیلم اقتضا میکرد که سیاه و سفید باشد، این داستان هم همینطور بود. به نظرم اگر این فیلم سیاه و سفید نبود اینقدر برای مخاطب جذابیت نداشت. البته این را هم باید بگویم که در کار نثر نه مدعی بودم نه فکر میکردم مفید است که واژهای امروزی در آن نباشد.
مرادی کرمانی: مساله آب و خصلتها و خصوصیات آدمها و تکبر و حرص و آز و عزت نفس در هر دوره و زمانی موضوعی تازه است و خریدار دارد. می دانید من چه کار کردهام در این کتاب؟ بگذارید مثالی بزنم، در گذشته و شاید هم امروز در هر مسجد روستایی، عبایی قدیمی و کهنه آویزان بود و هر کس هر حرفی داشت - ولو در خصوص اختلافات خانوادگی، دعوای زمین و آب و ...- که لازم بود گفته شود آن عبا را میانداخت روی دوشش و حرفش را میزد و عبا را میگذاشت سر جایش. در این کتاب هم من عبای قدیمی را انداختهام روی دوشم و حرفی زدهام که در عین قدیمی بودن تاریخ مصرفش نگذشته است. تکبر و خودستایی و خودشکنی و عزت نفس و از همه مهمتر موضوع و ریشههای کم آبی را از گذشتههای دور مطرح کردم. ببینید از آب انبارها در گوشه و کنار ایران چه مانده جز ساختمانهایی خرابه که بچههای امروزی کاربرد و کارکرد آن را نمیدانند، اصلا واژه آب انبار از فرهنگ عمومی مردم حذف شده. بعضیها هم اسم کتاب مرا به غلط «آب انار» میگویند.
مرادی کرمانی:
خیلی از آثارم ترجمه شدهاند، بیشترین اقتباس سینمایی و تلویزیونی از آثار من شده است، ولی من وقتی مینویسم اصلا به این چیزها فکر نمی کنم. ممکن است چاپ که شد کارگردانی بگوید که این اثر میتواند، فیلم شود.
مرادی کرمانی: اقبال بعضی از داستانهایم بلند است و بعضی در ظرف سینما ریخته میشوند. این مساله اما به بسیاری عوامل بستگی دارد. واقعیت این است که من وقتی فیلمی را میبینم، به هیچ عنوان به چیزی که نوشتهام، فکر نمیکنم، من سالهاست که داور جشنوارههای مختلف بودهام شاید یکی از دلایل تصویری نوشتن من این است که فیلم زیاد دیدهام. من آگهینویس سینما بودم و هر فیلم را ده بار میدیدم و گفتگوهای بازیگران را حفظ بودم. شاید کمتر نویسندهای باشد که این قدر سینما در آثارش حل شده باشد. اینها فیلمهایی است که آرزو داشتم بسازم، ولی آنها را نوشتم. سه چهار قسمت «قصههای مجید» را خیلی دوست دارم که یکیاش صبح روز بعد است که مجید انشایی مینویسد درباره خدمتگزار جامعه که مرده شور است، وقتی مردم این صحنه را میدیدند خنده شان را در سینما دیدم. چند فیلمی که محمدعلی طالبی از داستانهایم ساخته دوست دارم مثل «چکمه»، «تیک تاک» و «کیسه برنج»، خودم هم قدم به قدم در فیلم شدنشان حضور داشتم. فیلمی که مهرجویی بر اساس «مهمان مامان» ساخته آنجاها که تفکر من است مشخص است. اخیرا هم «نازبالش» در قالب یک سریال 26 قسمتی توسط مسعود صفوی ساخته میشود که سه بعدی است.
من دو شرط دارم یکی این است که خودشان فیلمنامه را بنویسند؛ زیرا من میگویم که من هر چه میخواستم بنویسم در این کتاب نوشتم، نمیتوانم حرفم را تکرار کنم. دوم این که فیلمنامهنویس حق دارد که هر جا را میخواهد عوض کند، ولی در پایان باید بدهد من بخوانم.
من دوست دارم با همه کار کنم، پوراحمد را به شکل شخصی دوست دارم چون با هم دوستی خانوادگی هم داریم. با بیشتر کارگردانهایی که کارکردهام مشکلی نداشتم. روی همین حساب شما حتی یک جمله نمیبینید که علیه آنها و کارشان نوشته یا گفته باشم.
این را باید دیگران بگویند. من هیچ چیزی ننوشتم که زندگی من نباشد، بیشتر از هر نویسندهای به زندگی خصوصی خودم نوک زدم. پرویز دوایی برایم نامهای نوشته بود و گفته بود که زندگی تو خیلی دراماتیک است، ولی زندگی من همین بوده است. برای شناخت یک درخت باید میوهاش را خورد یعنی باید نوشتهها را خواند.
هیچ وقت خود را تکرار نکرده و نخواهم کرد. همه آثارم را دوست دارم، برخی را بیشتر و برخی را کمتر، حالا این اعتماد به نفس است یا خودستایی، نمیدانم اما این را به جرات میگویم که بابت هر جملهای که مینویسم جان میکنم. کم مینویسم و زیاد پاره میکنم و دور میریزم .از نوشتن هیچ یک از نوشتههایم هم احساس شرمندگی و پشیمانی نمیکنم. به قول معروف آثار یک نویسنده مثل فرزندانش میمانند که یکیاش درس میخواند و میرود دکتر میشود و یکی دیگر در نهایت توپ جمع کن میشود. او تقصیری ندارد او فقط آنها را خلق کرده و همت خودش را کرده است. هر اثر هنری که از نویسنده یا هنرمندی شاخص شده است، مثل درخت بزرگی بوده که آثار دیگرش را پوشانده است.
وقتی میگوییم هدایت، داستان «بوف کور» یا «داش آکل» او یادمان میافتد در حالی که آثار شاخص دیگری هم دارد، هر کس یک دو اثر شاخص دارد. این موضوع هم حسن دارد هم عیب. حسناش این است که تا وقتی چنین چیزی نداشته باشد و میان مردم نرفته باشد به هیچ عنوان نمیتواند آثار دیگرش را هم بفرستد، در مورد من همه میگویند «قصههای مجید«. کتاب جدید هم که منتشر میکنم، وقتی میخواهند آدرس بدهند با «قصههای مجید» مقایسه میکنند، در حالی که کتاب «آب انبار»هیچ شباهتی با آن ندارد و اگر اسم مرا از روی این کتاب بردارند کسی نمیتواند بفهمد مال من است. این حسن کار است که آدم اثری داشته باشد و به میان مردم برود اما عیبش در این است که اینها آنقدر بزرگ میشوند و آنقدر سایه دارند که دیگر بقیه نمیتوانند رشد کنند. کتاب «شما غریبه نیستند» فیلم نشده اما جان کنده تا به چاپ هفدهم رسیده است، آن کارهایی که برای مجید کردهاند و لوساش کردند برای این کتاب اتفاق نیفتاده است، تقصیر من نیست، این مردم هستند که اثری را انتخاب میکنند، عدهای هم حق دارند، می گویند که آثارت ضعیف شده، شاید به این خاطر باشد که هنوز مزه «قصههای مجید» و «شما که غریبه نیستید» زیر دندانشان مانده است و فکر میکنند بعد از مجید باید قصههای اکبر، حسین و فریده بنویسم، اما این کار من نیست.
مرادی کرمانی: به نظرم نوعهای فراوان داریم. ما در کار بازنویسی و بازآفرینی میتوانیم یا شناوری کنیم یا شناگری. اگر شناور شویم آنچه نوشته شده را منتقل میکنیم و تنها واژهها را ساده میکنیم، مثل کاری که مهدی آذر یزدی کرده است که در نوع خودش بسیار ارزنده و درست و قابل اعتنا و احترام است. اما اگر بخواهیم شناگر باشیم، آن رودخانه، سرنوشت برگ را تعیین نمیکند، ماهی ریز حرکت میکند و حتی خود را از روی آبشار پرت میکند او شناگر است. دقیقا در بازآفرینی این اثر همین اتفاق افتاده است. مثلا همه قصههای شکسپیر یا فردوسی قدیمی هستند، ولی آن را با شناگری بازآفرینی میکنند یعنی جایی است که این قصه ها را بر میداری و به آن نفس میدهی مثلا یک هسته هندوانه کسی از جایی پیدا میکند و می کارد و آب میدهد، هندوانهای که در میآید دیگر آن هندوانه اولیه نیست، اما در حقیقت تخم آن چیزی است که از گذشته در آمده، این آثار هم همین طور است.
اکبری: ما میان بازنویسی و بازگردانی تمیز قایل هستیم، بازآفرینی وارد عرصه هنر میشود، جانمایه این کتاب حکایت قابوسنامه است و خمیره داستان جوانمرد پیشگی است، آدمها خرد میشوند تا به والایی برسند، اما این اثر بازآفرینی است. ما امروز خلاقیت را این طور تعریف میکنیم، انسجام و ترکیب نو از ابزار موجود چیزی از آسمان افتاده نیست، اما با نوآوری ترکیب و بافت جدیدی از آن را ایجاد میکنی که همه میگویند که دیگر آن نیست. دراین اثر ما این طراوت و تازگی را میبینیم به گونهای که داستان قابوسنامه دیگر فراموش میشود کسی آن را دیگر نمیبیند؛ زیرا آنجا آمیزهای از نگاه نو و ظرافت بیان دیده میشود. چیزهایی که این اثر را قدرت تحلیل میبخشد خوب دیدن، توجه به حواس ظاهر، دقت نظر و بهرهگیری از تمثیل و داستان در داستان آوردن است. او در این اثر غیر از داستان اصلی چهار داستانک را هم در دل اثرش به کار برده است؛ یعنی همان شیوهای که مولانا در مثنوی به کار برده است. بنابراین بازآفرینی قلمرو هنر است و قدرت نویسنده را نشان میدهد.